ماهیت آدمی و تاریخ آدمی (قسمت دوم)
ما با تظاهر به توضیح اصول طبیعت آدمی، در واقع نظام کاملی از علوم را پیشنهاد میکنیم که بر شالودهای تقریبا یکسره جدید بنا شده و تنها شالودهای است که آنها در کمال اطمینان می توانند بر آن استوار شوند.
علم ماهیت آدمی انسان که میل دارد خودش را نیز بشناسد
چکیده:
ما با تظاهر به توضیح اصول طبیعت آدمی، در واقع نظام کاملی از علوم را پیشنهاد میکنیم که بر شالودهای تقریبا یکسره جدید بنا شده و تنها شالودهای است که آنها در کمال اطمینان می توانند بر آن استوار شوند.
تعداد کلمات: 1090 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
ما با تظاهر به توضیح اصول طبیعت آدمی، در واقع نظام کاملی از علوم را پیشنهاد میکنیم که بر شالودهای تقریبا یکسره جدید بنا شده و تنها شالودهای است که آنها در کمال اطمینان می توانند بر آن استوار شوند.
تعداد کلمات: 1090 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
هیوم از این هم جسورتر است. او می نویسد: «واضح است که همهی علوم رابطه ای، بیش و کم، با معرفت آدمی دارند... زیرا آنها تحت شناخت آدمیان اند، و با توانایی ها و استعدادهای آنان داوری می شوند. نا ممکن است که بگوییم ما در صورت آشنایی کامل با دامنه ی قدرت آدمی چه تحولات و بهبودهایی می توانستیم در این علوم ایجاد کنیم.» در مورد علومی مانند اخلاق و سیاست، که مستقیما به ماهیت آدمی مربوط اند، امیدهای او به یک انقلاب خیرخواهانه نسبتا بیشتر است. بنابراین، ما با تظاهر به توضیح اصول طبیعت آدمی، در واقع نظام کاملی از علوم را پیشنهاد میکنیم که بر شالودهای تقریبا یکسره جدید بنا شده و تنها شالوده ای است که آنها در کمال اطمینان می توانند بر آن استوار شوند. کانت، با تمام احتیاط عادی خود، ادعای کم تر از این ندارد که میگوید علم نوین او به همه ی مناقشات مکاتب فلسفی پایان خواهد داد و حل همه ی مسائل متافیزیک را فورا و برای همیشه میسر خواهد کرد.
اگر اعتراف کنیم که این امیدها عمدتا به جایی نرسید، نباید حمل بر کم بها دادن به دستاوردهای آنها بشود. علم ماهیت آدمی، از روزگار لاک تا امروز نتوانسته مسئله ی فهم ادراک را حل کند و در نتیجه به ذهن آدمی شناخت از خویشتن را عرضه کند. به هیچ وجه به واسطهی فقدان همدلی با موضوعات مورد نظرش نبود که منقد بسیار خردمندی مانند جان گرفت خود را در وضعیتی یافت که ناگزیر شد به «فلسفه ی ذهن آدمی» همچون بن بستی برخورد کند که وظیفه ی اندیشه گریختن از آن است.
بیشتر بخوانید: خطای ذاتی در اندیشهی علم
دلیل این شکست چه بود؟ بعضی ممکن است بگویند که این نظر در اصل اشتباه بود: ذهن نمی تواند خودش را بشناسد. این ایراد را قبلا ملاحظه کرده ایم. بعضی دیگر، به خصوص نمایندگان روان شناسی، میگویند علم این متفکران به حد کفایت علمی نبود و روانشناسی هنوز در دوران کودکی بود. ولی چنانچه از همین افراد بخواهیم که در جا و در حال نتایج عملی ای را که جویندگان اولیه امیدش را داشتند ارائه بدهند، بهانه می آورند که روان شناسی هنوز هم در دوران کودکی است. در این جا فکر میکنم آنان هم به خودشان و هم به علم شان بد روا می دارند و با ادعای حوزهای نامناسب برای آن، کاری را هم که در عرصه ی مناسب خودش انجام داده اند و دارند انجام میدهند کوچک می کنند. آن عرصه کدام است؟ در ادامه نشان خواهم داد. ایک توضیح دیگر باقی می ماند. این که «علم ماهیت آدمی» به این سبب شکست خورد که روش آن به دلیل قیاس گرفتن با علوم طبیعی مخدوش شد. من معتقدم که توضیح صحیح این است.
اگر اعتراف کنیم که این امیدها عمدتا به جایی نرسید، نباید حمل بر کم بها دادن به دستاوردهای آنها بشود. علم ماهیت آدمی، از روزگار لاک تا امروز نتوانسته مسئله ی فهم ادراک را حل کند و در نتیجه به ذهن آدمی شناخت از خویشتن را عرضه کند. به هیچ وجه به واسطهی فقدان همدلی با موضوعات مورد نظرش نبود که منقد بسیار خردمندی مانند جان گرفت خود را در وضعیتی یافت که ناگزیر شد به «فلسفه ی ذهن آدمی» همچون بن بستی برخورد کند که وظیفه ی اندیشه گریختن از آن است.
بی تردید اجتناب ناپذیر بود که در قرنهای هفدهم و هجدهم، با سلطهی ناشی از ظهور جدید علوم فیزیکی بر آنها، مسئله ی ابدی خودشناسی در حکم مسئله ی علم ماهیت آدمی شکل بگیرد. برای هر کس که عرصه ی تحقیقات آدمی را مرور می کند واضح است که فیزیک به سان نوعی پژوهش که روش صحیح تحقیق درباره ی موضوع خود را کشف کرده شاخص بود، و حق هم این بود که این روش به هر نوع مسئله ای گسترش داده شود. ولی از آن زمان تاکنون دگرگونی عظیمی در فضای فکری تمدن ما پدید آمده است. عامل مسلط در این تحول پیدایش علوم طبیعی دیگری مانند شیمی و زیست شناسی یا تحول خود فیزیک ( از آنجا که دانش بیشتری دربارهی الکتریسیته حاصل شد) یا کاربرد مترقی همه ی این اندیشه های نوین برای تولید و صنعت، با تمام اهمیتی که داشته اند، نبوده است. زیرا در اصل آنها در حوزهی خود فیزیک قرن هفدهم به طور ضمنی قابل پیش بینی بوده اند. عنصر واقعا مهم در فکر امروز در مقایسه با فکر سه قرن قبل، ظهور تاریخ است.
درست است که همان روحیه ی دکارتی که آن همه برای فیزیک مؤثر بود قبل از پایان قرن هفدهم پایه های روش انتقادی در تاریخ را نیز بنا می کرد، ولی مفهوم نوین تاریخ به سان مطالعه ای در آن واحد انتقادی و سازنده، که عرصه اش گذشته ی آدمی در کلیت آن است و روشش بازسازی آن گذشته بر مبنای اسناد مکتوب و نا مکتوب، به طوری که منتقدانه تحلیل و تفسیر شوند، تا قرن نوزدهم شکل نگرفته بود و حتی هنوز هم در همه ی مضامین آن کار نشده است. به این ترتیب، تاریخ در جهان امروز مکانی را اشغال میکند مشابه با مکانی که فیزیک در زمان لاک اشغال کرده بود: تاریخ به سان شکل خاص و مستقلی از اندیشه شناخته می شود که تازه تأسیس یافته و توانایی هایش هنوز به طور کامل کاویده نشده است. درست همانطور که در قرن های هفدهم و هجدهم ماتریالیست هایی بودند که با استفاده از موفقیت فیزیکی در قلمرو خویش استدلال می کردند که همه ی واقعیت مادی است، در میان خود ما هم موفقیت تاریخ باعث شده بعضی افراد نظر بدهند که روش های آن در همه ی مسائل معرفت کاربرد دارد. به عبارت دیگر، همه ی واقعیت تاریخی است.
من معتقدم این اندیشه اشتباه است و فکر میکنم آنان که آن را تصدیق میکنند همان نوع خطایی را مرتکب می شوند که ماتریالیستهای قرن هفدهم مرتکب شدند. ولی اعتقاد دارم و سعی خواهم کرد در این رساله نشان دهم که دست کم یک عنصر مهم حقیقت در آنچه آنان می گویند، هست. تزی که من از آن دفاع خواهم کرد این است که علم ماهیت آدمی تلاش نادرستی برای فهم ذهن بود (و به سبب قیاس با علوم طبیعی نادرست شد) و در حالی که روش صحیح تحقیق دربارهی طبیعت روشی است که علمی خوانده می شود، راه صحیح تحقیق درباره ی ذهن روش های تاریخ است. من ادعا میکنم کاری که قرار بود علم ماهیت آدمی انجام بدهد عملا به وسیله ی تاریخ انجام شده و تنها تاریخ است که می تواند آن را انجام بدهد؛ یعنی تاریخ آن چیزی است که علم ماهیت آدمی مدعی آن است، و لاک درست میگفت هر چند که خوب نمی فهمید چه می گفت که برای چنین پژوهشی روش سادهی تاریخی درست است .
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
اگر اعتراف کنیم که این امیدها عمدتا به جایی نرسید، نباید حمل بر کم بها دادن به دستاوردهای آنها بشود. علم ماهیت آدمی، از روزگار لاک تا امروز نتوانسته مسئله ی فهم ادراک را حل کند و در نتیجه به ذهن آدمی شناخت از خویشتن را عرضه کند. به هیچ وجه به واسطهی فقدان همدلی با موضوعات مورد نظرش نبود که منقد بسیار خردمندی مانند جان گرفت خود را در وضعیتی یافت که ناگزیر شد به «فلسفه ی ذهن آدمی» همچون بن بستی برخورد کند که وظیفه ی اندیشه گریختن از آن است.
بی تردید اجتناب ناپذیر بود که در قرنهای هفدهم و هجدهم، با سلطهی ناشی از ظهور جدید علوم فیزیکی بر آنها، مسئله ی ابدی خودشناسی در حکم مسئله ی علم ماهیت آدمی شکل بگیرد. برای هر کس که عرصه ی تحقیقات آدمی را مرور می کند واضح است که فیزیک به سان نوعی پژوهش که روش صحیح تحقیق درباره ی موضوع خود را کشف کرده شاخص بود، و حق هم این بود که این روش به هر نوع مسئله ای گسترش داده شود. ولی از آن زمان تاکنون دگرگونی عظیمی در فضای فکری تمدن ما پدید آمده است. عامل مسلط در این تحول پیدایش علوم طبیعی دیگری مانند شیمی و زیست شناسی یا تحول خود فیزیک ( از آنجا که دانش بیشتری دربارهی الکتریسیته حاصل شد) یا کاربرد مترقی همه ی این اندیشه های نوین برای تولید و صنعت، با تمام اهمیتی که داشته اند، نبوده است. زیرا در اصل آنها در حوزهی خود فیزیک قرن هفدهم به طور ضمنی قابل پیش بینی بوده اند. عنصر واقعا مهم در فکر امروز در مقایسه با فکر سه قرن قبل، ظهور تاریخ است.
درست است که همان روحیه ی دکارتی که آن همه برای فیزیک مؤثر بود قبل از پایان قرن هفدهم پایه های روش انتقادی در تاریخ را نیز بنا می کرد، ولی مفهوم نوین تاریخ به سان مطالعه ای در آن واحد انتقادی و سازنده، که عرصه اش گذشته ی آدمی در کلیت آن است و روشش بازسازی آن گذشته بر مبنای اسناد مکتوب و نا مکتوب، به طوری که منتقدانه تحلیل و تفسیر شوند، تا قرن نوزدهم شکل نگرفته بود و حتی هنوز هم در همه ی مضامین آن کار نشده است. به این ترتیب، تاریخ در جهان امروز مکانی را اشغال میکند مشابه با مکانی که فیزیک در زمان لاک اشغال کرده بود: تاریخ به سان شکل خاص و مستقلی از اندیشه شناخته می شود که تازه تأسیس یافته و توانایی هایش هنوز به طور کامل کاویده نشده است. درست همانطور که در قرن های هفدهم و هجدهم ماتریالیست هایی بودند که با استفاده از موفقیت فیزیکی در قلمرو خویش استدلال می کردند که همه ی واقعیت مادی است، در میان خود ما هم موفقیت تاریخ باعث شده بعضی افراد نظر بدهند که روش های آن در همه ی مسائل معرفت کاربرد دارد. به عبارت دیگر، همه ی واقعیت تاریخی است.
من معتقدم این اندیشه اشتباه است و فکر میکنم آنان که آن را تصدیق میکنند همان نوع خطایی را مرتکب می شوند که ماتریالیستهای قرن هفدهم مرتکب شدند. ولی اعتقاد دارم و سعی خواهم کرد در این رساله نشان دهم که دست کم یک عنصر مهم حقیقت در آنچه آنان می گویند، هست. تزی که من از آن دفاع خواهم کرد این است که علم ماهیت آدمی تلاش نادرستی برای فهم ذهن بود (و به سبب قیاس با علوم طبیعی نادرست شد) و در حالی که روش صحیح تحقیق دربارهی طبیعت روشی است که علمی خوانده می شود، راه صحیح تحقیق درباره ی ذهن روش های تاریخ است. من ادعا میکنم کاری که قرار بود علم ماهیت آدمی انجام بدهد عملا به وسیله ی تاریخ انجام شده و تنها تاریخ است که می تواند آن را انجام بدهد؛ یعنی تاریخ آن چیزی است که علم ماهیت آدمی مدعی آن است، و لاک درست میگفت هر چند که خوب نمی فهمید چه می گفت که برای چنین پژوهشی روش سادهی تاریخی درست است .
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
عرصهی تفکر تاریخی
تخیل تاریخی
خودمختاری تاریخ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}